لی لی دختر کوچولویی است که دوست دارد هر روز به گردش برود. او «هیچ وقت نمی ترسد. حتی وقتی هوا کم کم تاریک می شود، چون تنها نیست» چون همیشه سگش او را همراهی می کند...
خانم هاترن، معلم هنر مدرسه در بین دانش آموزان محبوبیتی ندارد. چون خیلی سختگیر است و انتظار دارد که در کلاس هنر همه چیز مرتب و منظم سر جایشان باشد و دانش آموزان مانند یک شانه تخم مرغ به ردیف و پشت سر هم بنشینند و آن طوری نقاشی کنند که او می خواهد...
می یو پسر ۹ ساله ی یتیمی است که زن و شوهری او را به فرزندخانودگی می پذیرند. آن ها که از پسربچه ها بیزارند، با او بسیار نامهربان هستند و از او می خواهند که از جلو چشم ها آن ها دور باشد...
هانا هیولای کوچک بامزه، پشمالو و سبز رنگ عاشق گشت و گذار در بیرون خانه، به ویژه ساحل دریا است. اما هانا و دوستانش دوست ندارند بعد از پایان تفریحشان در ساحل، زبالههایشان را جمع و آنجا را تمیز کنند...
هاپو دوست دارد در کارهای باغبانی به پدربزرگش کمک کند. او دوست دارد باغچهای برای خودش داشته باشد. پدربزرگ او را راهنمایی میکند که چه بذری بکارد و چهطور از باغچهاش مراقبت کند.
«دابودیم» موجود تخیلی فیل مانندی است. اما دابودیم واقعاً چیست؟ در طول کتاب به دابودیم نقشهای مختلفی نسبت داده می شود. اما دابودیم بهتر است خودش باشد. در پایان دابودیم فقط دابودیم است!
من میتوانم به کره زمین کمک کنم. میتوانم حیاط خانه را پاکیزه نگه دارم. میتوانم بازیافت کنم. میتوانم شیر آب را ببندم و... ما میتوانیم دست در دست هم دنیا را نجات دهیم.
نویل پسر کوچکی است که به همراه خانواده اش به خانه جدید اسباب کشی می کند. هیچ کس نظر او را درباره ی اسباب کشی نپرسیده است. او حالا هیچ دوستی ندارد و تنهای تنهاست و بدترین بخش ماجرا هم همین است.
خرگوشک عاشق کتاب خواندن است اما دوستانش علاقه ای به خواندن ندارند و خواندن را کسل کننده می دانند. در یک روز بارانی که خرگوشک و دوستانش نمی توانند از خانه بیرون بروند، خرگوشک کتاب هایش را به آن ها امانت می دهد تا خود را سرگرم کنند. دوستانش پس بند آمدن باران هم چنان غرق داستان ها هستند...
قورباغه کوچولو، روباه قرمز، پروانه بنفش، گربه نارنجی، مار سبز، ماهی آبی و سگ سیاه و سفید را برای تولدش دعوت می کند. اما وقتی مهمان ها از راه می رسند مامان قورباغه پاک گیج می شود. روباه قرمز سبز است، پروانه بنفش زرد است، گربه نارنجی، آبی است، مار سبز، قرمز است، پرنده زرد، بنفش است، ماهی آبی...
روزی روزی گاری درختی بود و او پسرک کوچکی را دوست می داشت. پسرک با شاخه هایش بازی می کرد، سیب هایش را می خورد و در سایه اش می خوابید. به تدریج که بزرگ تر شد کمتر با درخت انس داشت…
موش کوچولو در جنگل با روباه، جغد و مار رو به رو می شود. هر سه او را به خانه شان دعوت می کنند. موش کوچولو که می داند آن ها چه نیتی دارند ادعا می کند که با دوستش “گروفالو” قرار ملاقات دارد و هنگامی که از ظاهر ترسناک و غذاهای مورد علاقه ی او صحبت می کند، هر سه فرار می کنند. تا اینکه…