دو پسرک در دو سوی یک رود، هر یک خود را «پادشاه همه چیز» می خوانند و خود را مالک همه چیز می دانند. آن ها در مقابل هم می ایستند و بر سر هم فریاد می زنند. جمله ها تبدیل به سیم های خاردار می شوند و میان آن ها می خزند، رود باریک طغیان می کند و سیل به راه می افتد...
کتاب سکه طلا داستان مردی است که از راه دزدی زندگی میکند. از آنجا که شبها بیدار میماند و مجبور است خود را پنهان کند، صورتش رنگپریده و قدش خمیده است و چون هیچ آشنایی ندارد که به او لبخند بزند، همیشه اخمو است...
هنری عاشق کتاب است،؛ اما نه آن جور که من و تو دوست داریم. او دوست داشت به جای خواندن، آن ها را «ببلعد»! بله او به جای خواندن، آن ها را می خورد.هنری هر چقدر بیشتر کتاب می خورد...
پنگوئن و میوهی درخت کاج داستانی است لطیف در ستایش دوستی و مهربانی. کودکان همچنین با خواندن این کتاب، به تفاوت زیستی جانداران پی میبرند و میآموزند که محل زیست پنگوئن منطقهی سردسیری است و درختان کاج در جای مرطوب و معتدل میرویند.
جرمی هر شب خواب کفش هایی را می بیند که دوست دارد. همه ی همکلاسی های از این کفش ها دارند به جز او و آنتونیو. مادربزرگ معتقد است باید چیزی را بخرد که نیاز دارد، نه چیزی را که دوست دارد...
شاه لاک پشت ها، که می بیند، حوزه ی قدرتش بسیار کوچک است، به فکر گسترش آن می افتد، اما برای گسترش کشورش باید پا روی گرده ی دیگر لاک پشت ها بگذارد. او خیال می کند...
گاهی آنقدر به نگرشها و عادتهای نادرست جامعه عادت میکنیم، که خودمان هم بدون این که فکر کنیم، همان رفتارها را انجام میدهیم. اگر کتاب بتواند تفکر انتقادی را در ما پرورش دهد، چه بسا بتوانیم در راستای تفکر عمیقتر دربارهی زندگی و پرورش عزت نفس گام برداریم...
اولین کتاب بازیگری من، همانطور که از نامش پیداست، ادعا ندارد که کتابی کامل برای بازیگر شدن است؛ بلکه شروعی است برای بچههایی که در بازیهایشان خود را بازیگر میدانند....
جرمی هر شب خواب کفش هایی را می بیند که دوست دارد. همه ی همکلاسی های از این کفش ها دارند به جز او و آنتونیو. مادربزرگ معتقد است باید چیزی را بخرد که نیاز دارد، نه چیزی را که دوست دارد...
یک روز صبح جرج تصمیم میگیرد تا ظهر دنیا را نجات دهد. اما او چندان مطمئن نیست چگونه باید این کار را انجام دهد. پدربزرگ پیشنهادهایی میدهد و خواهرش، فلورا، آنها را در اجرای پیشنهادها همراهی میکند.
می یو پسر ۹ ساله ی یتیمی است که زن و شوهری او را به فرزندخانودگی می پذیرند. آن ها که از پسربچه ها بیزارند، با او بسیار نامهربان هستند و از او می خواهند که از جلو چشم ها آن ها دور باشد...
هانا هیولای کوچک بامزه، پشمالو و سبز رنگ عاشق گشت و گذار در بیرون خانه، به ویژه ساحل دریا است. اما هانا و دوستانش دوست ندارند بعد از پایان تفریحشان در ساحل، زبالههایشان را جمع و آنجا را تمیز کنند...